مکالمه منو پسری
دو تا از دوستان هستن که بچه هاشون هم سن عفیفه بانو هستن و میان باهاش بازی میکنن.علی هم به تبع، باهاشون بازی میکنه.
یکیشون اسمش زهراست که خیلی علی رو دوست داره و همیشه بغلش میکنه.بخاطر همین عفیفه و علی خیلی باهاش دوست نیستن.
یکی کوثر سادات،که یه داداش بزرگتر از خودش داره بنام سید مرتضی.
امروز صبح عفیفه میگفت بگین کوثر سادات بیاد اینجا بازی کنیم.
حالا مکالمه منو علی:
علی،سید مرتضی رو دوست داری؟
علی:نه
من:چرا؟
علی: تِد مُتَدی بدیه(سید مرتضی بده)
من: چرا؟سید مرتضی پسر خوبیه باهات بازی میکنه.
علی:تِد مُتَدی بدی نیس؟
من: نه عزیزم بد نیست
علی : پس دَلا بدیه.منو ادَّت(پس زهرا بده منو اذیت میکنه)
و منم غش غش خنده از این حرفای علی. هرموقع میگیم بریم خونه زهرا میگه دَلا بده،منو اَدَّت
خلاصه که هر روز کلمات جدید و جملات جالب میگه و ما رو مشعوف میکنه
یه جمله جدید:بعد خوردن غذا و...
تَدَدُر مامانی من غدا دادین(تشکر مامان من بهم غذا دادین)
همیشه موفق باشی گل من
بعدا نوشت: کوثر سادات اومده پیش عفیفه، علی اومده میگه :تِد مُتَدی کو؟(سید مرتضی کو)