علی آقاعلی آقا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
آبجی عفیفهآبجی عفیفه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
شریفه بانوشریفه بانو، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک، علی من

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات پسر کوچولوش جاودانه بشه

برف بازی

سلام نازنینم. یک هفته مشهد بودیم و شکر خدا هوا عالی بود . کلی خوش گذشت. دورهمی دوستانه داشتیم، برف اومد ، حرم رفتیم توی روز برفی و کلی خاطره ساز شد. اما اصلش، روز برگشت بود که توی حاده، یه قسمت برف اومد بود حسابی، ماهم وایسادیم به برف بازی. شما و ابجی هم ادم برفی ساختین و. خوش گذروندین. اینم خرگوش برفی که بابایی درست کردن. اینم ابجی و شما با کمک من درست کردین. ان شاءالله همیشه زمستونامون پر برف باشه و شماها به آرزوتون برسین. ...
9 اسفند 1397

شهربازی معارفی

سلام پسر نازم این بار رفتیم مشهد، طبق قول قبلی ، بردمتون شهربازی معارفی. البته دفعه اول شنبه رفتیم که تعطیل بود و کلی گریه کردی.بعد دوشنبه رفتیم که کلی بازی کردی. بقول خودت شترسواری زنبور عسل کندو سرسره آقایی که این قسمت بود خیلی ازت خوشش اومده بود بغلت میکرد میبردت این طرف و اون طرف شماهم حسابی براش بلبل زبونی میکردی. بعدشم رفتیم زیارت که البته توی صحن نشستیم.شماهم هرچی عکس گرفتم ،خرابش کردی بااین اداهایی که در میاوردی فدات بشم اینم بگم که گاهی خیلی غر میزنی و واقعا اوقات همه رو تلخ میکنی. هرجا میریم گریه میکنی برگردیم خونه خودمون بجز خونه آقا جون که اذیتم نکردی. شبا هم باید دستات...
7 دی 1397

امام علی

مکالمه علی با عفیفه : علی :اگه آجی جون بِله تو کوچه، لهش میکنم من : چرا؟ علی : اما اینکه اجازه نداده من: کی اجازه نداده؟ علی: امام علی واقعا نمیدونم این حرفا رو از کجا میاره  ************* چند روز قبل براش خربزه گرد برش زدم. امشب اومده توی آشپزخونه میگه بگده هان هانی میگم : یعنی چی؟ عفیفه اومده میگه خربزه گرد میخواد که ماشین لازی میکرد.الهی فدای دخترم که خیلی از حرفای علی رو من متوجه نمیشم، اون متوجه میشه ************* کارتون تابه منو برداشتن پاره کردن، علی میشینه میگه آجی جون بدو بیا ماشینو پارک کردم.بعدم سوار میشه الکی دست میکنه جیبش، سوییچ در میاره ماشینشو روشن میکنه، ابجی جونشم پشت سرش، میرن گر...
30 تير 1397

یه شب خوب خواهر برادری

سلام گل پسرم دیشب با مهمونامون رفتیم کاخک.اول امامزاده زیارت کردیم که شما خواب بودی و من عکسی ازت ندارم. بعدش رفتیم آبشار.کلی با آبجی جون بازی کردی.یکبار هم نشسته بودی روی ماشین، آبجی رفت روی سرسره. شماهم رفتی بالا اما آبجی متوجه نشد .اومد پایین دید نیستی هول کرد و دنبالت گشت تا پیدات کرد سریع اومد پیشت.بعدشم سوار قایق شدین اینقدر پارو زد که دستای کوچولوش خسته شد.آبجی جون خیلی دوستت داره.بزرگ شدی خیلی هواشو داشته باش،خیلی برات زحمت میکشه. .البته الانم هواشو داری کسی بهش چیزی بگه یا وسایلش رو برداره گریه میکنی و باهاش دعوا میکنی. اینم یه عکس از قایق سواریتون زنده و پاینده باشین فرشته های من ...
3 تير 1397
1