علی آقاعلی آقا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
آبجی عفیفهآبجی عفیفه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
شریفه بانوشریفه بانو، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک، علی من

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات پسر کوچولوش جاودانه بشه

تولد شش سالگی و اتفاقات این روزها

سلام و صد سلااااام به پسر خوب خودم. مدت طولانی هست که نتونستم چیزی بنویسم. دلیل اول خراب بودن گوشیم ، که سایت رو باز نمیکرد . گوشیم رو عوض کردم ، خداروشکر رفع شد . دوم اینکه سطح سه آزمون دادم و شکر خدا قبول شدم ، بیشتر از قبل درگیر درس شدم . سوم اینکه خدا یه فرشته دیگه بهمون داد و درگیر بچه داری شدیم . و اما اتفاق خیلی تلخ این مدت ، فوت ناگهانی آقاجون بود که خیلی خیلی برای همگی ما سخت بود . چقدر غصه خوردی و به هر بهانه یاد خاطراتت با آقاجون میفتی و یادآوری میکنی . اما بریم سراغ عکس ها مهمانسرای حرم اولین سفر قم جمکران پسرم و تولد داداش جونت ، که خیلی خیلی خوشحال شدی . برای نام گذاری داداشی ، مشورت و رای ...
7 اسفند 1400

روز مادر

سلام به گل پسر خودم. امروز ، میلاد حضرت فاطمه سلام الله علیها و روز مادره. ممنونم که شما هستین و من با وجود شما ، مادر بودن رو تجربه کردم. دیروز ، یه هدیه خیلی زیبا از شما گرفتم که واقعا برام ارزشمنده‌. ممنونم پسر نازم و البته شما هم هدیه حفظ پنج سوره رو ازمون گرفتی که یه تفنگ یوزی هست . بعدا عکسشو برات میذارم. اینم پلیس کوچولومون. قربونت برم که عشق ماموریت رفتن و شهید شدن رو داری. حاجتت روا گلم ان شاالله خبر موفقیت های بزرگت رو اینجا ثبت کنم عزیزم. ...
15 بهمن 1399

میلاد بی بی زینب و تولد گل پسرم

سلام به پسر خوب خودم. میلاد حضرت زینب سلام الله علیها، تولد شما و خواهرجونه. منم یه جشن ساده براتون گرفتم که یادگار بمونه . پنج ساله شدی عشقم. لباس تنت هم هدیه تولدته . لباس نوپو که خیلی دوست داشتی ، بابا زحمت کشیدن برات خریدن. ولی حدود یکماه طول کشید تا به دستمون رسبد . اینم دوستات ، همه با لباس نوپو و یک سلام نظامی اینم عکس یلدایی ان شاالله که عمرت با برکت ، عاقبتت شهادت ...
3 دی 1399

این روزای علی جونم

سلام به پسر زیبای خودم. عزیز دلم خیلی مستقل شدی . مثل قبل بهانه گیری نمیکنی .هر عصر ، مرتب کردن هال با شماست که خیلی عالی انجامش میدی. همچنان حروف ش و ر رو اشتباه تلفظ میکنی و همین حرف زدنت رو خیلی شیرین کرده . رابطه ات با آبجی جون و خواهر جون عالیه . اونا هم خیلی دوست دارن. همچنان علاقه مند به بازی های پلیسی هستی و یکسره توی خونه سنگر میسازی و بمب ساعتی کار میذاری. خداروشکر بچه حرف گوش کنی هستی و نسبت به همسالات ، آروم و مودب. حالا بریم سراغ عکس ببینم چی داریم. اول از همه عشقولانه خواهر برادری اینم پیاده روی اربعین سفر مشهد که سومین دندون کرسی خرابت رو درست کردیم . وای که چقدر سخت بود. ...
24 آبان 1399

نقاشی

سلام به پسر قشنگم. همین الان ، توی هال نشسته بودم ، شما هم با آبجی جون توی اتاق بودین . آبجی جون داشت زیبانویسی کار میکرد ، شما رو هم برده بود نقاشی بکشی . الان دیدم با ذوق دویدین اومدین توی هال ،عفیفه بانو با ذوق میگفت : مامان مامان علی نقاشی کشیده ببینین. و دیدم اینو کشیدی ؛ که واقعا عالیه بنظرم . خودت و آبجی رو کشیدی. و این جمله رو هم به آبجی جون گفتی برای نقاش بنویسه : نقاش نیمکت و دیوار های اتاق را رنگ میکند . خداروشکر وقتی بری کلاس اول ، زحمتت روی دوش آبجی جونت خواهد بود . و مطمئنم خیلی خوب از پس شما برمیاد. همیشه باهم مهربون باشین عزیزای دلم. ...
1 شهريور 1399

روزای تابستون

سلام به پسر گل خودم ، مرد کوچولوی خونه . پسرم روز به روز فهمیده تر میشی و شیرین زبون تر همچنان بعضی کلمات رو اشتباه تلفظ میکنی که یکی از اونا آشپزخونه است . یکی از حروفی که همچنان اشتباه میگی ، «ر» و «ل» هست . یه شب خونه دوستمون بودیم آبجی جون به دوست بابایی گفت : علی به «ر» میگه «ل». عمو گفتن : نه ، ببین بلده . علی جون بگو لامپ؟ شماهم گفتی لامپ . بعد برگشتی به عمو میگی : ل رو بلدم بگم ، ل (منظورت ر بود) رو بلد نیستم.،😅😅😅😅 همیشه هم گرسنته و دلت میخواد چیزی بخوری . و این برام شده یه معظل. چون گاهی واقعا نمیدونم چی بهت بدم بخوری. اگر سیب یا خیار داشته باشیم، مشکلی نیست خودت از خودت...
17 مرداد 1399