علی آقاعلی آقا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
آبجی عفیفهآبجی عفیفه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
شریفه بانوشریفه بانو، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک، علی من

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات پسر کوچولوش جاودانه بشه

سفر مشهد

سلام به گل پسر خودم اومدم برات از خوشمزه کاریات بنویسم نفسم هنوزم شیرین زبونی و حرف ر ، ل تلفظ میکنی. عاشق پلیس شدن و پاسدارهایی برات پارچه خریدیم دادیم خیاط برات یه لباس تا راهپیمایی ۲۲ بهمن بدوزه. تموم بشه عکسشو میذارم. راستش قرار بود خودم برات بدوزم اما حقیقتا شریفه نمیذاره بشینم پای خیاطی. این ترم درسی هم تموم شد و شما بازم موقع امتحان رفتن من بهانه میگرفتی و چندتا امتحان باهام اومدی. دوتا امتحانم که کنارم سرجلسه خوابت برد. کلا توی حوزه امتحانی همه مراقبین و خانومایی که میومدن امتحان بدن منو میشناختن که با سه تا بچه میرم امتحان. مسوولیت پذیر تر شدی . تا حدودی کارای خودتو انجام میدی . و اینا به لطف تولد خواهر کوچول...
20 بهمن 1398

بعد یه غیبت طولانی

سلام پسرکم. پاره تنم . میوه دلم. چند وقته نیومدم برات بنویسم. آخه مشغله هام خیلی زیاد شدن این مدت . حالا اومدم برات از این مدت بنویسم. اول از خودت بگم . از الان که سه سال و ده ماهه شدی. همچنان شیرین زبون و بانمک. هنوزم کلمات رو اشتباه میگی و ما یه دل سیر میخندیم. چند وقت پیش توی ماه صفر برامون شله زرد آوردن. رفتم سریخچال ، شله زرد برداشتم . حالا مکالمه من و علی. علی: اینا چیه مامانی؟ مامان: شله زرده پسرم. میخوای؟ علی: بذارین از شکمم بپرسم. شکمم شله زرد میخوای؟(بعد با صدای نازک) آره آره میخوام. و ادامه خنده و پخش شدن من کف آشپزخونه. """""""""'" میگی مامان گ...
13 آذر 1398

این روزا

سلام پسر قشنگم خیلی وقته نیومدم برات بنویسم. خاطرات مشترک با آبجی جونت رو که توی وب آبجی گذاشتم. اما اگر بخوام از خودت بگم. هر روز شیرین تر و بامزه تر میشی. صحبت کردنت همچنان شیرین و بقول خاله مثل طوطی هاست. بعضی از کلمات رو شکسته تلفظ میکنی. ش رو س میگی . عاشق جبهه و جنگ با آدمای بدی. یکسره یه روسری به کمرت، یه شال به دوشت، میگی من حضرت مسلم شدم میخوام آدم بدا رو بکشم. اینجور مواقع شمشیر برمی داری چون حضرت مسلم شمشیر دارن. گاهی تفنگ برمیداری و میری جنگ داعش الهی فدای این روحیه جهادیت بشم همراه آبجی جون بعضی آیه های قرآن رو یاد گرفتی. کلی شعر یاد گرفتی. خلاصه که حسابی باهوش و با استعدادی قربونت بشم. این...
8 مرداد 1398

کلاغه میگه...

مشغول بازی با علی. من: کلاغه میگه... علی: قار قار من: مامانش میگه  علی: مامانش نه، باباش من: خب، باباش میگه علی: برو مسجد امام حسین نماز بخون خنده من و علی.... من: مامانش میگه علی: هیچی نمیگه و باز هم خنده من و علی که خونه رو پر کرده... فدای شیرین زبونیات
23 بهمن 1397

شیرین زبونی

سلام عزیز قندم اینقدر شیرین زبونی که نمیدونم کدومو بنویسم. اما جدید تر ها: ~ داری کارتون میبینی، یکدفعه با هیجان: آ جونمی، اتل متل یه گَجّل، اصلا باورم نمیشه، من میمیرم برا این *خب فسقل طلا ، ازکجا میاری ایناها رو؟ ~ نقاشی میکشی ، وقتی بنظر خودت خیلی قشنگ میشه میای میگی: میخوام بدم به خانم آبجی جون ~ روی پشت بابا سوار میشی و به قول خودت کوکو سواری.در حین سواری: برو حیبون، برو. وقتی هم آبجی سواره: وایسا حیبون این گُتّره(دختره) رو پباده کن. بابا میگن: این دختره رو بخورم؟ جواب میدی: آره بکورش حیبون مباپقم(موافقم) ~ من توی آشپزخونه مشغول ، میای میگی: به کمک من احتیاج نداری؟ ~ هر موقع بگم ماشیناتو ببر سرجاش، میگی من خسته ا...
20 دی 1397

شیرین زبونی

سلام خوشمزه خان. فدای شیرین زبونیات که روز به روز بیشتر میشه. چندتا یادمه برات مینویسم. ............. علی نشسته روی صندلی. هدفون منم انداخته گردنش. دستشم مثل میکروفون،با ابهت تمام میگه: خانم ها و آقایان.پچال(شلوار) پسرتونو بکشین بالا و من ... ............ علی و عفیفه در حال بازی علی رو به عفیفه: اگر اذّتم کنی پیر میشم هااااااا الهی فدات بشم من ........... بعد از تموم شدن دوره قرآن: من: الهی فدای پسرم بشم من که اسباب بازی هاشو به دوستاش داده.ماه بودی پسر گلم امروز. علی: همون ماه که میره تو آسمون؟ من: آره خوشگلم علی: پس دعا کنین منم ماه بشم بوتونم(بتونم) برم تو آسمون دورت بگردم بااین حرفای جالبت. ............ علی توی...
25 آبان 1397

شیرین زبونی

عفیفه حالش بدشده،توی اتاق بالا آورده حالا مکالمه منو علی درحال تمیزکردن فرش -علی جان،برو کنار مامان تاتمیز کنم -میخوام نگا کنم -خب مگه اینا چیه که نگا کنی؟ -بالایه و من غش کردم از خنده بعدشم خودش میگه اینا چقدر بوی بدی میده خب مگه مجبوری نفس کوچولو بمونی توی اتاق
13 مهر 1397

امام علی

مکالمه علی با عفیفه : علی :اگه آجی جون بِله تو کوچه، لهش میکنم من : چرا؟ علی : اما اینکه اجازه نداده من: کی اجازه نداده؟ علی: امام علی واقعا نمیدونم این حرفا رو از کجا میاره  ************* چند روز قبل براش خربزه گرد برش زدم. امشب اومده توی آشپزخونه میگه بگده هان هانی میگم : یعنی چی؟ عفیفه اومده میگه خربزه گرد میخواد که ماشین لازی میکرد.الهی فدای دخترم که خیلی از حرفای علی رو من متوجه نمیشم، اون متوجه میشه ************* کارتون تابه منو برداشتن پاره کردن، علی میشینه میگه آجی جون بدو بیا ماشینو پارک کردم.بعدم سوار میشه الکی دست میکنه جیبش، سوییچ در میاره ماشینشو روشن میکنه، ابجی جونشم پشت سرش، میرن گر...
30 تير 1397

راست میگه

یه گربه اومده توی خونه مون ،بچه هاشم آورده. چندوقت پیش رفت، اما دیروز یکی شون اومده بود.کوچولو و ملوس. تا شب صبر کردیم مامانش نیومد.بابا گفتن بذاریمش رو دیوار.منم گفتم نردبون بذارین که بتونه بره بالا. یهو پسر کوچولو برگشته میگه مامان راست میگه باباجون.نببون بذارین نم بِلِه الهی دورت بگردم شیرین زبونم
30 تير 1397