علی آقاعلی آقا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
آبجی عفیفهآبجی عفیفه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
شریفه بانوشریفه بانو، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک، علی من

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات پسر کوچولوش جاودانه بشه

علی و بهار

سلام به پسر ناز خودم مدتیه برات ننوشتم آخه کروناست و خونه نشینی هشتم فروردین یه سفر رفتیم مشهد که باز متاسفانه شما دندون درد شدی و مجدد دندون پزشکی اینبار یه دندون از بالا کشیدیم . خداروشکر دیگه آبسه و درد نداشتی تا الان این روزها با آبجی جون سرگرمی و توی خیاط بازی میکنین. به نقاشی و رنگ آمیزی هم علاقه مند شدی. همچنان عشق جنگ رفتن و کشتن ترامپ وسایل جنگیت با آر پی جی و سپر و باتوم کامل شده. ان شاالله عکس میگیرم و برات میذارم. حالا چند تا عکس اینم تولد بازی با آبجی بچه داری کردنت خیلی خیلی آبجی هاتو دوست داری و باهاشون حسابی پز میدی. بابا جون هم که نباشن میشی مرد خونه دوست دارم مرد ک...
7 ارديبهشت 1399

اولین دندونپزشکی پسرطلا

سلام به گل پسر خودم. اومدم از خاطرات یه سفر خوب برات بنویسم. روز دوشنبه پنجم اسفند، یه اردوی خانوادگی برامون تدارک دیده بودن از طرف شورای سیاستگذاری. ماهم راهی مشهد شدیم. چند شبی میشد که توی خواب ناله میکردی و ماهم فکر میکردیم خواب بد میبینی. اما روز دوشنبه صبح فهمیدیم دندونت خیلی درد میکنه. خلاصه صبح از شدت درد گریه میکردی. قطره دندون درد برات میریختم میسوختی و اشک میریختی. اینقدر دلم می‌سوخت واست که حد نداره. کاری هم ازم برنمیومد. خلاصه راهی شدیم. به تربت رسیدیم باز بی تاب شدی از درذ. اذان مغرب رسیدیم مشهد. به دایی جون زنگ زدم که دکتر فاطمی که دوست دایی جونه، هماهنگ کنه ببریمت. دایی هم زحمت کشیدن دکتر ...
15 اسفند 1398

انتخابات

رای میدهم بخاطر ادای وظیفه سلام به گل پسرم دوره قبل انتخابات مجلس شما ده روزه بودی . شمارو پیش عزیز گذاشتیم و با آبجی رفتیم رای دادیم. و این دوره ماشاءالله مردی شدی واسه خودت و همراه منو آبجی جون اومدی پای صندوق همیشه در صحنه باش عزیزم ...
2 اسفند 1398

نقاشی جدید

سلام گل من این روزا شکر خدا به نقاشی و کاردستی علاقه مند شدی. تازگی موقع آدمک کشیدن براش بدن هم میکشی. اینجا خودت و آبجی عفیفه رو کشیدی که بقول خودت آبله مرغون گرفتین فدای اون قوه تخیلت موفق باشی ...
1 اسفند 1398

علی جونم چهارساله شد

سلام به پسر نازم با دو روز تاخیر تولدت مبارک گل نازم. امسال، میخواستم برات یه تولد پسرونه بگیرم اما برنامه خیلی یهویی طور دیگه شد. از اونجایی که امسال تولدت روز بعد از میلاد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بود، شب عید باباجون برای من کیک خریدن و روز مادر رو جشن گرفتیم. شام میلاد هم قرار بود عمو سید بیان دور هم باشیم . به بابایی گفتم فردا تولد شماست، گفتن پس بقیه رو هم بگین بیان همین امشب جشن تولدشو بگیریم. اینجوری شد که یه تولد ساده اما خیلی شاد برات گرفتیم و کلی با دوستات بازی کردی. بقیه عکسات توی گوشی باباجونه. اما عکسای این دفعه مشهد که دایی جون زحمت کشیدن بردنتون شهربازی معارفی همیشه دلت میخواست ...
29 بهمن 1398

۲۲بهمن و سلیمانی ها

من هم سلیمانی ام ای ترامپ از من بترس از همه سلیمانی های ایران بترس روزی خواهیم آمد با لباس مقدس سپاه قدس و عکس سردارمان کاخ سیاهت را جهنم خواهیم کرد برایت هرچند همین حالا هم ، ثانیه ثانیه عمرت ، از ترس مواجهه با ما جهنمی میگذرد. وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد... لشکر صاحب زمان آماده است ان شاالله... ...
22 بهمن 1398

سفر مشهد

سلام به گل پسر خودم اومدم برات از خوشمزه کاریات بنویسم نفسم هنوزم شیرین زبونی و حرف ر ، ل تلفظ میکنی. عاشق پلیس شدن و پاسدارهایی برات پارچه خریدیم دادیم خیاط برات یه لباس تا راهپیمایی ۲۲ بهمن بدوزه. تموم بشه عکسشو میذارم. راستش قرار بود خودم برات بدوزم اما حقیقتا شریفه نمیذاره بشینم پای خیاطی. این ترم درسی هم تموم شد و شما بازم موقع امتحان رفتن من بهانه میگرفتی و چندتا امتحان باهام اومدی. دوتا امتحانم که کنارم سرجلسه خوابت برد. کلا توی حوزه امتحانی همه مراقبین و خانومایی که میومدن امتحان بدن منو میشناختن که با سه تا بچه میرم امتحان. مسوولیت پذیر تر شدی . تا حدودی کارای خودتو انجام میدی . و اینا به لطف تولد خواهر کوچول...
20 بهمن 1398