علی آقاعلی آقا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
آبجی عفیفهآبجی عفیفه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
شریفه بانوشریفه بانو، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک، علی من

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات پسر کوچولوش جاودانه بشه

انتقام بعدا، فعلا سیلی

سلام گل پسرم امروز صبح، بعد از چند روز سخت و پر غم، دلمون با خبر موشک باران سپاه ، شاد شد. بزرگترین پایگاه نظامی امریکایی ها در عراق، هدف موشک های سپاه پاسداران قرار کرفت. دست برادرهای غیور سپاه درد نکنه. خدا قوت دلاوران. اما واکنش شما به این ماجرا: علی:مامان، این موشکا دارن مو زرده(ترامپ) رو میزنن؟ مامان: نه پسرم دارن سربازاشو میزنن. علی: دیگه نقشه های امریکا، نقش بر آب شد. دیگه نقشه هاشون خراب شد. دیگه نقشه ای ندارن. کلی هم خوشحالی و ذوق زده شدی. الهی فدات بشم که اینقدر فهمت میرسه. امیدوارم به آرزوت برسی و بقول خودت پلیس نوپو بشی. ...
18 دی 1398

خداحافظ سردار

بدترین خبری که ایران ، بعد از رحلت امام بزرگوار شنید، به نظرم خبر امروز صبح بود. سردار بزرگ ایران، قاسم سلیمانی عزیز، آسمانی شد. منتظر اقدام قاطعانه شیرمردان ایرانی هستیم. آرام بخواب که راهت ادامه خواهد داشت... ...
13 دی 1398

اولین نقاشی معنا دار علی آقا

سلام به گل پسر نازم اومدم اولین نقاشیتو برات ثبت کنم. امسال، دو روز در هفته برای تدریس میرم حوزه.شماهم که هیچ مدلی قبول نکردی بری مهد ، همراهم میای. نتیجه این اومدنها، علاقه مند شدنت به نقاشیه. امروز، اولین نقاشی معنا دارت رو در سن 3 سال و 9 ماه و 26 روزگیت ثبت کردم. این باباجون این منم اینم عکس خانوادگیمونه. منو توی آشپزخونه مشغول آشپزی کشیدی . برات آرزوی موفقیت دارم. ...
23 آذر 1398

عکسای جامونده

سلام قندک خان. اومدم با عکسات. شهربازی معارفی ، ایام اربعین که مشهد بودیم. اینم گل پسر درحال در آوردن چشمای ماهی اینم یه خواب شیرین و قشنگ احترام بگذارید این پلاک رو هم آقای قربانی پور بهت دادن شبی که رفتی پایگاه بسیج. اینم شهر بازی شنگول و منگول یه روز پاییزی و برگ بازی توی پارک بعد که برگشتیم از پارک، با آبجی منو غافلگیر کردین و به بابایی گفتین برام کیک خریدن. موهات حسابی بلند شده بود. یه شب که رفتیم قائن راضی شدی بری آرایشگاه و منتظر نشی بریم مشهد پیش دوستت. اینم خوشگل ترین ، با عبا و چفیه موفق باشی عزیزکم کلی عکس هم توی گوشی بابا ...
13 آذر 1398

بعد یه غیبت طولانی

سلام پسرکم. پاره تنم . میوه دلم. چند وقته نیومدم برات بنویسم. آخه مشغله هام خیلی زیاد شدن این مدت . حالا اومدم برات از این مدت بنویسم. اول از خودت بگم . از الان که سه سال و ده ماهه شدی. همچنان شیرین زبون و بانمک. هنوزم کلمات رو اشتباه میگی و ما یه دل سیر میخندیم. چند وقت پیش توی ماه صفر برامون شله زرد آوردن. رفتم سریخچال ، شله زرد برداشتم . حالا مکالمه من و علی. علی: اینا چیه مامانی؟ مامان: شله زرده پسرم. میخوای؟ علی: بذارین از شکمم بپرسم. شکمم شله زرد میخوای؟(بعد با صدای نازک) آره آره میخوام. و ادامه خنده و پخش شدن من کف آشپزخونه. """""""""'" میگی مامان گ...
13 آذر 1398