دفع بلا با صدقه
سلام گل پسرم
هر روز بزرگ تر و مهربون تر میشی و بیشتر به آبجی جون وابسته
دیشب رفتیم مسجد مراسم افطاری
شماهم خوابیدی کناردیوار گذاشتمت و نشستیم سر سفره
موقع پذیرایی یه آقایی که داشت پذیرایی میکرد،یه چاقوی نسبتا بزرگ توی جیبش بود که خانوما بهش گفتن خطرناکه در بیار
اونم چاقو رو در آورد دقیق گذاشت لبه دیوار که شما خواب بودی،و چاقو افتاد دقیقا به فاصله میلیمتری ازت
من که نفسم چندثانیه بند اومد
آقایون دیگه و چندتا خانوم روکردن بهش گفتن حواست کجاست،بچه رو نمیبینی؟
اونم چاقو رو برداشت و اصلا به روی خودشم نیاورد
گمونم صدقه ای که قبل رفتن دادم بلا رو از کنار گوشمون رد کرد
خدایا شکرت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی