علی آقاعلی آقا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
آبجی عفیفهآبجی عفیفه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
شریفه بانوشریفه بانو، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک، علی من

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات پسر کوچولوش جاودانه بشه

شیرین زبونی

سلام عزیز قندم اینقدر شیرین زبونی که نمیدونم کدومو بنویسم. اما جدید تر ها: ~ داری کارتون میبینی، یکدفعه با هیجان: آ جونمی، اتل متل یه گَجّل، اصلا باورم نمیشه، من میمیرم برا این *خب فسقل طلا ، ازکجا میاری ایناها رو؟ ~ نقاشی میکشی ، وقتی بنظر خودت خیلی قشنگ میشه میای میگی: میخوام بدم به خانم آبجی جون ~ روی پشت بابا سوار میشی و به قول خودت کوکو سواری.در حین سواری: برو حیبون، برو. وقتی هم آبجی سواره: وایسا حیبون این گُتّره(دختره) رو پباده کن. بابا میگن: این دختره رو بخورم؟ جواب میدی: آره بکورش حیبون مباپقم(موافقم) ~ من توی آشپزخونه مشغول ، میای میگی: به کمک من احتیاج نداری؟ ~ هر موقع بگم ماشیناتو ببر سرجاش، میگی من خسته ا...
20 دی 1397

فدایی سید علی

پسرگلم آماده شده برای رفتن به مراسم بزرگداشت یوم الله نهم دی عزیزکم شما از اون حادثه تلخ چیزی بیاد نخواهی آورد. اما هنوز یاداوریش، چشمامو اشک آلود و قلبمو جریحه دار میکنه. بی احترامی به مقدسات، عاشورا، امام، رهبر عزیزمون... همه و همه شبیه یه کابوس تلخ و وحشتناکه. جسم ناقصی هم دارم... علی من به فدات، سید علی.فقط شما حرف رفتن نزنین. صد پسر هم مثل علی داشته باشم، همه به فدای شما.فقط سرشما سلامت باشه آقا جان... شاید یک روزی، همینجا اومدم نوشتم علی منم پذیرفته شد... ...
13 دی 1397

گل پسرم یهویی

سلام ناز پسرم دیروز من یه آزمون داشتم. بابا هم نبودن، هرچی گفتم ببرمت پیش آبجی توی مهد، راضی نشدی و همرام اومدی. اینم چندتا عکس از گل پسرم توی حوزه امتحانی فدای اون ژست گرفتنات. همیشه سلامت باشی ...
13 دی 1397

شهربازی معارفی

سلام پسر نازم این بار رفتیم مشهد، طبق قول قبلی ، بردمتون شهربازی معارفی. البته دفعه اول شنبه رفتیم که تعطیل بود و کلی گریه کردی.بعد دوشنبه رفتیم که کلی بازی کردی. بقول خودت شترسواری زنبور عسل کندو سرسره آقایی که این قسمت بود خیلی ازت خوشش اومده بود بغلت میکرد میبردت این طرف و اون طرف شماهم حسابی براش بلبل زبونی میکردی. بعدشم رفتیم زیارت که البته توی صحن نشستیم.شماهم هرچی عکس گرفتم ،خرابش کردی بااین اداهایی که در میاوردی فدات بشم اینم بگم که گاهی خیلی غر میزنی و واقعا اوقات همه رو تلخ میکنی. هرجا میریم گریه میکنی برگردیم خونه خودمون بجز خونه آقا جون که اذیتم نکردی. شبا هم باید دستات...
7 دی 1397

شیرین زبونی

سلام خوشمزه خان. فدای شیرین زبونیات که روز به روز بیشتر میشه. چندتا یادمه برات مینویسم. ............. علی نشسته روی صندلی. هدفون منم انداخته گردنش. دستشم مثل میکروفون،با ابهت تمام میگه: خانم ها و آقایان.پچال(شلوار) پسرتونو بکشین بالا و من ... ............ علی و عفیفه در حال بازی علی رو به عفیفه: اگر اذّتم کنی پیر میشم هااااااا الهی فدات بشم من ........... بعد از تموم شدن دوره قرآن: من: الهی فدای پسرم بشم من که اسباب بازی هاشو به دوستاش داده.ماه بودی پسر گلم امروز. علی: همون ماه که میره تو آسمون؟ من: آره خوشگلم علی: پس دعا کنین منم ماه بشم بوتونم(بتونم) برم تو آسمون دورت بگردم بااین حرفای جالبت. ............ علی توی...
25 آبان 1397

سومین سفر کربلا

سلام گل پسرم. قسمتون شد و برای سومین سال متوالی، سفر اربعین نصیبمون شد. خیلی خوب و عالی بود. شماهم شکر خدا زیاد اذیتم نکردی. مخصوصا دستشویی رفتنت که فکر میکردم خطا کنی، خطا نداشتی . ان شاءالله هرساله نصیب ما و همه آرزومندان بشه. سر فرصت با خاطرات و عکس ها میام ان شاءالله کلی هم شیرین زبونی داری که باید بنویسم برات. دوستت دارم عزیزکممممم
19 آبان 1397

شیرین زبونی

عفیفه حالش بدشده،توی اتاق بالا آورده حالا مکالمه منو علی درحال تمیزکردن فرش -علی جان،برو کنار مامان تاتمیز کنم -میخوام نگا کنم -خب مگه اینا چیه که نگا کنی؟ -بالایه و من غش کردم از خنده بعدشم خودش میگه اینا چقدر بوی بدی میده خب مگه مجبوری نفس کوچولو بمونی توی اتاق
13 مهر 1397

پایان پروژه پوشک گیری

سلام گل پسرم حدود دوماه و نیم میشه که از پوشک گرفتمت و خدارو صدهزار بار شکر خیلی خیلی خوب یاد گرفتی و این پروژه سخت هم به پایان رسید. اما اگر بخوام شیرین کاری ها و حرفای خوشمزه جدیدت رو بگم خیلی زیادن که باید سر فرصت بیام. اما کلا صبح ها که آبجی جون میره پیش دبستانی، خیلی نق میزنی و بهانه میگیری. امیدوارم زودتر عادت کنی به این روند...
13 مهر 1397