اولین دندونپزشکی پسرطلا
سلام به گل پسر خودم.
اومدم از خاطرات یه سفر خوب برات بنویسم.
روز دوشنبه پنجم اسفند، یه اردوی خانوادگی برامون تدارک دیده بودن از طرف شورای سیاستگذاری.
ماهم راهی مشهد شدیم.
چند شبی میشد که توی خواب ناله میکردی و ماهم فکر میکردیم خواب بد میبینی.
اما روز دوشنبه صبح فهمیدیم دندونت خیلی درد میکنه.
خلاصه صبح از شدت درد گریه میکردی. قطره دندون درد برات میریختم میسوختی و اشک میریختی.
اینقدر دلم میسوخت واست که حد نداره.
کاری هم ازم برنمیومد.
خلاصه راهی شدیم. به تربت رسیدیم باز بی تاب شدی از درذ.
اذان مغرب رسیدیم مشهد. به دایی جون زنگ زدم که دکتر فاطمی که دوست دایی جونه، هماهنگ کنه ببریمت.
دایی هم زحمت کشیدن دکتر رو راضی کرده بودن که کارت رو انجام بدن.
بابایی ما و آبجی و خواهر جون رو گذاشتن هتل و باهم رفتین دندون پزشکی.
نمیدونی چی به دل من گذشت تا برگشتین.
ساعت ده اومدین و خداروشکر از درد دندون راحت شدی و بعد چند شب، اون شب راحت خوابیدی.
الان یادم میاد از گریه هات که میگفتی خدااااا چیکار کنم دیگه به دردش طاقت ندارم ، قلبم آتیش میگیره.
خلاصه اینکه سه شب هتل ولایت بودیم و زبارتای دلچسب بخاطر خلوتی حرم ، به دلیل اومدن ویروس جدید.
بعدشم عقد عمو جون
همه اینها یه سفر خاطره انگیز برامون ساخت.
و اینم بگم که روز دوم داروهاتو نخوردی ، لپت ورم کرد و باز درد ، که گفتم اگر نخوری باید پنی سیلین بزنی، راضی سدی مرتب دارو خوردی و شکر خدا خوب شدی.
حالا عکسا
لپ ورم کرده ات
عقد عمو جون
ان شاالله دامادی خودت گل پسرم
همیشه سلامت باشی