علی آقاعلی آقا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
آبجی عفیفهآبجی عفیفه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
شریفه بانوشریفه بانو، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک، علی من

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات پسر کوچولوش جاودانه بشه

مدافع اسلام

تو روزی

مدافع قدس خواهی شد

قلبم این را گواهی میدهد

 و آن روز دیر نخواهد بود

از 25 سالی که آقایمان فرمودند،

چیز زیادی نمانده

از همین حالا، آماده باش

بزرگمرد کوچک من...

**********

**********

 

 

تولد شش سالگی و اتفاقات این روزها

سلام و صد سلااااام به پسر خوب خودم. مدت طولانی هست که نتونستم چیزی بنویسم. دلیل اول خراب بودن گوشیم ، که سایت رو باز نمیکرد . گوشیم رو عوض کردم ، خداروشکر رفع شد . دوم اینکه سطح سه آزمون دادم و شکر خدا قبول شدم ، بیشتر از قبل درگیر درس شدم . سوم اینکه خدا یه فرشته دیگه بهمون داد و درگیر بچه داری شدیم . و اما اتفاق خیلی تلخ این مدت ، فوت ناگهانی آقاجون بود که خیلی خیلی برای همگی ما سخت بود . چقدر غصه خوردی و به هر بهانه یاد خاطراتت با آقاجون میفتی و یادآوری میکنی . اما بریم سراغ عکس ها مهمانسرای حرم اولین سفر قم جمکران پسرم و تولد داداش جونت ، که خیلی خیلی خوشحال شدی . برای نام گذاری داداشی ، مشورت و رای ...
7 اسفند 1400

روز مادر

سلام به گل پسر خودم. امروز ، میلاد حضرت فاطمه سلام الله علیها و روز مادره. ممنونم که شما هستین و من با وجود شما ، مادر بودن رو تجربه کردم. دیروز ، یه هدیه خیلی زیبا از شما گرفتم که واقعا برام ارزشمنده‌. ممنونم پسر نازم و البته شما هم هدیه حفظ پنج سوره رو ازمون گرفتی که یه تفنگ یوزی هست . بعدا عکسشو برات میذارم. اینم پلیس کوچولومون. قربونت برم که عشق ماموریت رفتن و شهید شدن رو داری. حاجتت روا گلم ان شاالله خبر موفقیت های بزرگت رو اینجا ثبت کنم عزیزم. ...
15 بهمن 1399

میلاد بی بی زینب و تولد گل پسرم

سلام به پسر خوب خودم. میلاد حضرت زینب سلام الله علیها، تولد شما و خواهرجونه. منم یه جشن ساده براتون گرفتم که یادگار بمونه . پنج ساله شدی عشقم. لباس تنت هم هدیه تولدته . لباس نوپو که خیلی دوست داشتی ، بابا زحمت کشیدن برات خریدن. ولی حدود یکماه طول کشید تا به دستمون رسبد . اینم دوستات ، همه با لباس نوپو و یک سلام نظامی اینم عکس یلدایی ان شاالله که عمرت با برکت ، عاقبتت شهادت ...
3 دی 1399

این روزای علی جونم

سلام به پسر زیبای خودم. عزیز دلم خیلی مستقل شدی . مثل قبل بهانه گیری نمیکنی .هر عصر ، مرتب کردن هال با شماست که خیلی عالی انجامش میدی. همچنان حروف ش و ر رو اشتباه تلفظ میکنی و همین حرف زدنت رو خیلی شیرین کرده . رابطه ات با آبجی جون و خواهر جون عالیه . اونا هم خیلی دوست دارن. همچنان علاقه مند به بازی های پلیسی هستی و یکسره توی خونه سنگر میسازی و بمب ساعتی کار میذاری. خداروشکر بچه حرف گوش کنی هستی و نسبت به همسالات ، آروم و مودب. حالا بریم سراغ عکس ببینم چی داریم. اول از همه عشقولانه خواهر برادری اینم پیاده روی اربعین سفر مشهد که سومین دندون کرسی خرابت رو درست کردیم . وای که چقدر سخت بود. ...
24 آبان 1399

نقاشی

سلام به پسر قشنگم. همین الان ، توی هال نشسته بودم ، شما هم با آبجی جون توی اتاق بودین . آبجی جون داشت زیبانویسی کار میکرد ، شما رو هم برده بود نقاشی بکشی . الان دیدم با ذوق دویدین اومدین توی هال ،عفیفه بانو با ذوق میگفت : مامان مامان علی نقاشی کشیده ببینین. و دیدم اینو کشیدی ؛ که واقعا عالیه بنظرم . خودت و آبجی رو کشیدی. و این جمله رو هم به آبجی جون گفتی برای نقاش بنویسه : نقاش نیمکت و دیوار های اتاق را رنگ میکند . خداروشکر وقتی بری کلاس اول ، زحمتت روی دوش آبجی جونت خواهد بود . و مطمئنم خیلی خوب از پس شما برمیاد. همیشه باهم مهربون باشین عزیزای دلم. ...
1 شهريور 1399

روزای تابستون

سلام به پسر گل خودم ، مرد کوچولوی خونه . پسرم روز به روز فهمیده تر میشی و شیرین زبون تر همچنان بعضی کلمات رو اشتباه تلفظ میکنی که یکی از اونا آشپزخونه است . یکی از حروفی که همچنان اشتباه میگی ، «ر» و «ل» هست . یه شب خونه دوستمون بودیم آبجی جون به دوست بابایی گفت : علی به «ر» میگه «ل». عمو گفتن : نه ، ببین بلده . علی جون بگو لامپ؟ شماهم گفتی لامپ . بعد برگشتی به عمو میگی : ل رو بلدم بگم ، ل (منظورت ر بود) رو بلد نیستم.،😅😅😅😅 همیشه هم گرسنته و دلت میخواد چیزی بخوری . و این برام شده یه معظل. چون گاهی واقعا نمیدونم چی بهت بدم بخوری. اگر سیب یا خیار داشته باشیم، مشکلی نیست خودت از خودت...
17 مرداد 1399

علی و بهار

سلام به پسر ناز خودم مدتیه برات ننوشتم آخه کروناست و خونه نشینی هشتم فروردین یه سفر رفتیم مشهد که باز متاسفانه شما دندون درد شدی و مجدد دندون پزشکی اینبار یه دندون از بالا کشیدیم . خداروشکر دیگه آبسه و درد نداشتی تا الان این روزها با آبجی جون سرگرمی و توی خیاط بازی میکنین. به نقاشی و رنگ آمیزی هم علاقه مند شدی. همچنان عشق جنگ رفتن و کشتن ترامپ وسایل جنگیت با آر پی جی و سپر و باتوم کامل شده. ان شاالله عکس میگیرم و برات میذارم. حالا چند تا عکس اینم تولد بازی با آبجی بچه داری کردنت خیلی خیلی آبجی هاتو دوست داری و باهاشون حسابی پز میدی. بابا جون هم که نباشن میشی مرد خونه دوست دارم مرد ک...
7 ارديبهشت 1399

اولین دندونپزشکی پسرطلا

سلام به گل پسر خودم. اومدم از خاطرات یه سفر خوب برات بنویسم. روز دوشنبه پنجم اسفند، یه اردوی خانوادگی برامون تدارک دیده بودن از طرف شورای سیاستگذاری. ماهم راهی مشهد شدیم. چند شبی میشد که توی خواب ناله میکردی و ماهم فکر میکردیم خواب بد میبینی. اما روز دوشنبه صبح فهمیدیم دندونت خیلی درد میکنه. خلاصه صبح از شدت درد گریه میکردی. قطره دندون درد برات میریختم میسوختی و اشک میریختی. اینقدر دلم می‌سوخت واست که حد نداره. کاری هم ازم برنمیومد. خلاصه راهی شدیم. به تربت رسیدیم باز بی تاب شدی از درذ. اذان مغرب رسیدیم مشهد. به دایی جون زنگ زدم که دکتر فاطمی که دوست دایی جونه، هماهنگ کنه ببریمت. دایی هم زحمت کشیدن دکتر ...
15 اسفند 1398