علی آقاعلی آقا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
آبجی عفیفهآبجی عفیفه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
شریفه بانوشریفه بانو، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک، علی من

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات پسر کوچولوش جاودانه بشه

کلمات جدید

سلام قند عسلم چندتا کلمه خوشگل الان ازت یادم اومد بُپ : لپ بَگاگ : دماغ باباس: لباس باباس : لباس هاکو : خاموش اوتاد : افتاد گدوشت : انگشت گوچی : گوشی پُته : سفره مُقه : لقمه نَداد : مداد ماجی : ماژیک بَگگه : خربزه تا بعد
2 تير 1397

طالبی یا موز؟ مسئله این است

آب طالبی درست کردم.علی اومده میگه من از اونا.منم ریختم توی لیوان،دادم دستش،یه قلپ خورده میگه بو موز میده الهی فدات بشم کجای طالبی بوی موز میده آخه؟؟؟ یه تشت برداشته گذاشته رو پشتش میگه پاکشت شدم(لاکپشت شدم) الهی فدای اون شیرین زبونیات بشم الانم اومدی میگی: اون که ده تا کوکو داشت بیاچی هاکو؟فیلمی که ده تا اسب داشت براچی خاموش کردین؟(یه سی دی کارتون داریم که مربوط به حادثه عاشوراست و علی خیلی دوسش داره.چون توی فیلم کلی اسب وجود داره به ده تا کوکو داشت معروفه.) خیلی دوست دارم گل مامان
31 خرداد 1397

آخرین مهمانی در ماه خدا

سلام گل پسری امشب افطاری دعوت بودیم. بعداز اتمام مراسم،رفتیم شهر بازی. اونجا با اینکه کلی اسباب بازی مختلف و رنگارنگ،از جمله ماشین شارژی،بود ،اما شما یه ماشین قرمز ساده بود که فقط باهمون بازی کردی و آخرشم با گریه اومدی بیرون. منم توی راه کلی قصه برات گفتم تا فراموش کردی ان شاالله بزرگ بشی،عاقل بشی ،دیگه گریه نکنی. دوستت دارم عسلکم
24 خرداد 1397

بازم شیرین زبونی

داشتم برگه زردآلو درست میکردم علی اومده میگه :اینا قاچ؟ فدای تو بشم شیرین زبونم     یه کاری هم که تازگی انجام میدی، یهویی میای دست میندازی گردنم،منو میبوسی و میگی : من مامان دوست(من مامانو دوست دارم). الهی فدات بشم مهربونم البته ناگفته نمونه،این کارا رو از آبجی جونت یاد گرفتی
23 خرداد 1397

مکالمه منو پسری

دو تا از دوستان هستن که بچه هاشون هم سن عفیفه بانو هستن و میان باهاش بازی میکنن.علی هم به تبع، باهاشون بازی میکنه. یکیشون اسمش زهراست که خیلی علی رو دوست داره و همیشه بغلش میکنه.بخاطر همین عفیفه و علی خیلی باهاش دوست نیستن. یکی کوثر سادات،که یه داداش بزرگتر از خودش داره بنام سید مرتضی. امروز صبح عفیفه میگفت بگین کوثر سادات بیاد اینجا بازی کنیم. حالا مکالمه منو علی: علی،سید مرتضی رو دوست داری؟ علی:نه من:چرا؟ علی: تِد مُتَدی بدیه(سید مرتضی بده) من: چرا؟سید مرتضی پسر خوبیه باهات بازی میکنه. علی:تِد مُتَدی بدی نیس؟ من: نه عزیزم بد نیست علی : پس دَلا بدیه.منو ادَّت(پس زهرا بده منو اذیت میکنه) و منم غش غش خند...
23 خرداد 1397

علیِ بی خواب

سلام قندو نباتم بیست و هشتمین سحر زیبای ماه مبارکه توی این یکماه، برنامه خواب و بیداریت کاملا بهم ریخته.شبا تا دم سحر با من بیداری و از اون طرف تا ۱۱ میخوابی. هرچند این خوابیدنت برای من فرصت خوبی بود برای استراحت، ام باید دوباره خوابت تنظیم بشه دیشب با وجود اینکه مهمان داشتیم و شما حسابی خسته شده بودی ،بازهم تلاش های من برای خوابوندنت بی فایده بود.از ساعت ۱۲:۴۵ تا ۱:۳۰ لالاییت کردم، قصه و لالایی گذاشتم اما نخوابیدی.منم که خسته بودم گذاشتمت روی زمین و دراز کشیدم.اومدی کنارم،نازم کردی،اما چشامو باز نکردم.یه کوچولو خوابم برد. چشامو باز کردم دیدم نیستی . پاشدم دنبالت دیدم رفتی کنار بابایی داری آروم بازی میکنی.اومدم دراز کشیدم بازم لپ...
23 خرداد 1397