بهاران خجسته باد ...
اولین بهار عمرت،گل سی و سه روزه من،مقارن با نوروز۱۳۹۵ بود.سالی که هم درآغاز وهم در پایان، مزین به میلاد با برکت دختر پیامبر مهربانیمان است.هرچند که از این بهار ، چیزی بر لوح دلت نقش نمیبندد، اما برای ما شیرین تر از سال گذشته بود بخاطر حضورت.
واما اندر حکایت سال نو:
ساعت٦صبح، درتکاپو بودم برای انجام کارها و رسیدن به امامزاده اسیری بم
ساعت ۷:۳۵ ، راه می افتیم
ساعت۷:٤٥ ، درمسیر ، امواج رادیو ما را به صحن و سرای امام رئوف میبرد.اشکهایم، مهمان چشمانم میشوند.میبارند،بی وقفه. دلم تنگ صحن و سرای ارباب است. ملتمسانه ، سلامت تورا، و همه خانواده را میطلبم
ساعت ۷:۵۷ ،هنوز نرسیده ایم. سه دقیقه مانده به سال نو
وساعت۸:٠٠:۱۲ ، سال تحویل میشود وما همگی دورهم، درماشین.و بلافاصله سخنرانی عزیز دلمان، رهبر مهربانمان پخش میشود.و بغضم میترکد و اشک هایم، به هق هق میرسند.میترسم از نوروزی که صدای زیبایش، مارا مهمان نکند در ابتدای سال.نباشم آن لحظه که او نباشد.از خدا سلامتی دو علی را میخواهم. یکی سید علی، امید ایران و دیگری علی کوچکم
چند دقیقه بعد به امامزاده میرسیم. شلوغ است. جایی می یابیم برای نشستن.البته خاله سحر و خانواده آنجا منتظرمان هستند.
واما عزیزم، رهبری داریم بهتر از همه. تنهاست، تنهاتر ازهمیشه. دلم گرفت وقتی که گفت شاید بروم...اشک ریختم با نگاه مظلومانه اش . امروز، علی ، تنهاتر از همیشه است . قد بکش برای یاری علی زمانه . با مهر امیرالمومنین شیر درکامت میچکانم که یاور علی باشی و جان فدای فرزندانش...