این روزا
سلام پسر قشنگم
خیلی وقته نیومدم برات بنویسم. خاطرات مشترک با آبجی جونت رو که توی وب آبجی گذاشتم.
اما اگر بخوام از خودت بگم.
هر روز شیرین تر و بامزه تر میشی.
صحبت کردنت همچنان شیرین و بقول خاله مثل طوطی هاست.
بعضی از کلمات رو شکسته تلفظ میکنی.
ش رو س میگی .
عاشق جبهه و جنگ با آدمای بدی. یکسره یه روسری به کمرت، یه شال به دوشت، میگی من حضرت مسلم شدم میخوام آدم بدا رو بکشم.
اینجور مواقع شمشیر برمی داری چون حضرت مسلم شمشیر دارن.
گاهی تفنگ برمیداری و میری جنگ داعش الهی فدای این روحیه جهادیت بشم
همراه آبجی جون بعضی آیه های قرآن رو یاد گرفتی.
کلی شعر یاد گرفتی.
خلاصه که حسابی باهوش و با استعدادی قربونت بشم.
اینم عکس همین الانت.
چندتا عکس از قبل هم برات میذارم.
یه چیزی که الان یادم اومد آبله مرغون گرفتنت توی ماه مبارک بود که خیلی سخت بود.
ان شاءالله که همیشه سالم باشی