شیرین زبونی
سلام عزیز قندم
اینقدر شیرین زبونی که نمیدونم کدومو بنویسم.
اما جدید تر ها:
~ داری کارتون میبینی، یکدفعه با هیجان: آ جونمی، اتل متل یه گَجّل، اصلا باورم نمیشه، من میمیرم برا این
*خب فسقل طلا ، ازکجا میاری ایناها رو؟
~ نقاشی میکشی ، وقتی بنظر خودت خیلی قشنگ میشه میای میگی: میخوام بدم به خانم آبجی جون
~ روی پشت بابا سوار میشی و به قول خودت کوکو سواری.در حین سواری: برو حیبون، برو. وقتی هم آبجی سواره: وایسا حیبون این گُتّره(دختره) رو پباده کن. بابا میگن: این دختره رو بخورم؟ جواب میدی: آره بکورش حیبون مباپقم(موافقم)
~ من توی آشپزخونه مشغول ، میای میگی: به کمک من احتیاج نداری؟
~ هر موقع بگم ماشیناتو ببر سرجاش، میگی من خسته ام، موتونم(نمیتونم)
~ میگی من میکام غذا بکولم، بگگ بشم، قوی بشم، اندازه آدم بدا بشم، برم باهاشون بجنگم بکشمشون.
~ معکوس کردن جملات رو خیلی خوب بلدی. امروز بازی میکردی یهو خودتو انداختی زمین میگی:من مُردم. میگم نه گلم ان شاءالله شهید میشی. اگر شهید نشی، میمیری. سریع برگشتی میگی: اگر شهید بشم نمیمیرم.
~ بیشتر شعرهای مهد آبجی رو بلدی و همراهش میخونی.
اینقدر شیرین کاریان زیاده که هرجی بنویسم تمومی نداره.
باز یر فرصت میام گلم.
دوستت دارم