علی آقاعلی آقا، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره
آبجی عفیفهآبجی عفیفه، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
شریفه بانوشریفه بانو، تا این لحظه: 4 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک، علی من

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات پسر کوچولوش جاودانه بشه

مرور خاطرات

1397/5/26 9:08
نویسنده : مامان علی
445 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرم

چند وقته نتونستم به وبت سربزنم و خاطرات شیرینت رو بنویسم.آخه مهمون داشتیم و نمیشده بشینم پای وب نویسی.

اما گل پسرم هرروز کارها و کلمات جدید یاد میگیره و ما رو ذوق زده میکنه.

و اینکه مهم ترین اتفاق این مدت، جدا شدن کامل شما با پوشک بوده که واقعا فکرشو نمیکردم اینقدر زود به نتیجه برسیم.

الان دیگه با خیال راحت همه جا بدون پوشک میریم و البته شما تا برنگردیم خونه دستشویی نمیری.ببرمت هم جیش نمیکنی.

توی خواب هم خداروشکر نیاز به پوشک یا تشک مخصوص نداری که البته امیدوارم تا آخر همینطور بمونی.

اما مشکلی که باهات دارم، صبح که بیدار میشی تا ظهر غر میزنی و اذیتم میکنی و صبح ها عملا من به کاری جز غذا درست کردن نمیرسم.نمیدونم کی این عادت از سرت میفته.

چیزی که تازگی خیلی علاقه مندی اینه که بهت پول بدم بری مغازه با آبجی چیزی بخری.یا کلید خونه دستت باشه وقتی از بیرون میایم، مثلا در رو باز کنی.

علاقه ات به تلویزیون یه خورده کمتر شده و بیشتر با آبجی سرگرم میشی شکرخدا.

کم کم دارم بهت یاد میدم کارای شخصیت، مثل در آوردن کفشت رو انجام بدی که بنظرم نسبت به عفیفه بانو خیلی عقبی توی این زمینه. البته همه میگن اون دختره، این پسر، بخاطر همینه.

چند روز قبل هم عزیز جونی و دایی اینا اومدن، اینقدر بهت خوش میگذشت با بچه های دایی، که کلا یادت میرفت از کارای دیگه مثل کارتون دیدن و ....

دایی هم یکبار بردنتون پارک جنگلی، هنوزم میگی با دایی رفتیم پاک گگلی، بازی کردیم.

یه چیز جدید توی صحبتات اینکه فعلای منفی رو مثبت، با کشش بیشتر ادا میکنی

مثلا:مییییخوام: نمیخوام

اوایل متوجه نمیشدم.کم کم قضیه رو فهمیدم.

رابطه ات با آبجی جون شکرخدا هرروز بهتر از دیروزه .

بازی ها ابداعی تون هم هر روز اضافه میشه.

مثلا موتور سواری با بالش ها.

ماشین سواری توی تشت.

لاکپشت بازی با تشت

تازگی هم بابای عفیفه میشی میگم علی آقا بیا، میگی من علی آقا نیستم، بابای عپیپه ام

قربونت برم بااون ادا کردن اسم آبجی

یا عفیفه میشه مامانت، میگی مامان جون، میگم جانم، میگی با مامان عپیپه ام با شما نیسم.

گاهی هم من و بابا میشیم مامان و بابا بزرگت، و اینقدر توی حس این بازی میرین دوتایی که واقعا حس میکنم نوه دار شدم.فدای شما دوتا فرشته بشم.

اما چند تا عکس بابت یادگار

امامزاده عبدالله کارشک

مدل جدید ماشین بازیتون

تولد دوست بابایی که یهویی کیک خریدیم رفتیم غافلگیرشون کردیم

در حال نقاشی روی دیوار با رنگ انگشتی

عکس تولدت با تاخیر

در حال بازی با آبجی جون

شهر بازی معارفی مشهد،پارکینگ یک حرم

خداروشکر دوباره خوابت برد.منم میرم به کارام برسم.ظهر مهمون داریم

مامان خیلی دوستت داره، فراموش نکنی...

پسندها (7)

نظرات (5)

فروشگاه مدشو
26 مرداد 97 21:12
سلام حراج تی شرت و کتانی به قیمت قبل! www.modsho.com
مامان و بابای حلما و حسینمامان و بابای حلما و حسین
27 مرداد 97 8:20
خدا حفظشون کنه انشاألله ...گلگلگل
مامان علی
پاسخ
ممنون
هستی مامیهستی مامی
27 مرداد 97 17:03
سسلام عزیزم وای چقدر دلم برات تنگ شده بود
ماشاءالله علی جون بزرگ و اقا شده
از طرف من ببوسش
مامان علی
پاسخ
سلام خاله جون
ممنونم
دلمون تنگ شده بود
شادی زندگیشادی زندگی
28 مرداد 97 10:27
عجب گل پسری گل
تولدت مبارک اقاپسر 
خداقوت خانوم
مامان علی
پاسخ
ممنونم عزیزم
تولدش قبلا بوده عکسش با تاخیر ثبت شده
اما تولد ابجیش بوده
مامان مریممامان مریم
30 مرداد 97 11:20
زنده باشن❤
مامان علی
پاسخ
ممنونم