علی آقاعلی آقا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
آبجی عفیفهآبجی عفیفه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
شریفه بانوشریفه بانو، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک، علی من

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات پسر کوچولوش جاودانه بشه

علی بزرگ میشه

سلام گل پسرم شبهای قدر تموم شد و خداروشکر شما کمال همکاری رو بامن کردی و اصلا اذیتم نکردی. روز قدس هم رفتیم راهپیمایی.اونجا هم راه رفتی و بغلم نبودی خلاصه که داری بزرگ و آقا میشی. تنها مشکلی که باهات دارم پوشک گرفتنته که اصلا همکاری نمیکنی و منم موکول کردم به بعد امتحاناتم. عکسای مطلب قبلی هم مربوط به جمعه شب میشه که رفتیم گردش و بعدش رستوران که افطاری بخوریم. نمیدونم چرا نمیتونم عکس و مطلب همراه بذارم.عکس ها حذف میشه.بخاطر همین مجبورم عکس رو جدا و توضیحش رو جدا بنویسم.
20 خرداد 1397

اولین نقاشی علی

سلام گل گلدونم امروز شما برای اولین بار یه نقاشی با مفهوم و تقریبا کامل کشیدی بقول خودت آدم کشیدی یه آدمک،با صورت لوزی و مو و چشم و دهن و یه بدن دراز،والبته دستای گرد فدات بشم که مثل آبجی جونت هنرمندی بیشتر اوقات روز درحال نقاشی کشیدن هستین نقاشیت که تموم شد آبجی جون با ذوق و شوق صدام کرد ماماااااااااان بیاین ببینین علی چی کشیده منم سریع از آشپزخونه اومدم دیدم عجب اثری خلق کردی آفرین گل پسری  تاریخ۱۷خرداد۹۷ ...
17 خرداد 1397

دستور زبان جدید

سلام گل پسرم الهی فدات بشم بااون شیرین زبونیا و.کلمات قشنگی که گاها از خودت میسازی اما کلمات: باباله:دوباره بیب:سیب نیست:بیشتر چیزی تموم میشه میگی نیست شده بداد:مداد ماجی:ماژیک دود:زود هویی هویی:سرسره بازی آمت:آمد اوجی:اونجوری مُقِه:لقمه آله:آره حاکی:خالی هِنّو:لیمو مُتَدا:مرتضی ابل:اول بباس:لباس پیس پیس:آب پاش باباگک:بادکنک  اودت:املت آپز:آب پز پوگک:پوشک   تَد:سرد     اما جمله سازیت:خیلی بهتر شده و خیلی خوب جمله میسازی.البته با دستور زبان خاص خودت نه فارسی معیار.مثلا وقتی میخوای بگی اتفاقی نیفتاده،فعل مثبت رو با نه میاری مثلا میخوای بگ...
17 خرداد 1397

دفع بلا با صدقه

سلام گل پسرم هر روز بزرگ تر و مهربون تر میشی و بیشتر به آبجی جون وابسته دیشب رفتیم مسجد مراسم افطاری شماهم خوابیدی کناردیوار گذاشتمت و نشستیم سر سفره موقع پذیرایی یه آقایی که داشت پذیرایی میکرد،یه چاقوی نسبتا بزرگ توی جیبش بود که خانوما بهش گفتن خطرناکه در بیار اونم چاقو رو در آورد دقیق گذاشت لبه دیوار که شما خواب بودی،و چاقو افتاد دقیقا به فاصله میلیمتری ازت من که نفسم چندثانیه بند اومد آقایون دیگه و چندتا خانوم روکردن بهش گفتن حواست کجاست،بچه رو نمیبینی؟ اونم چاقو رو برداشت و اصلا به روی خودشم نیاورد گمونم صدقه ای که قبل رفتن دادم بلا رو از کنار گوشمون رد کرد خدایا شکرت ...
10 خرداد 1397