علی آقاعلی آقا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
آبجی عفیفهآبجی عفیفه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
شریفه بانوشریفه بانو، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک، علی من

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات پسر کوچولوش جاودانه بشه

۲۲ بهمن

امروز،روز حماسه آفرینی بود باز... ویکماه...دقیقا یکماه تا زمینی شدن فرشته من... دردها پراکنده می آیند و میروند حالم ناخوش است.فردا ان شاءالله عازم مشهد میشویم.راهی دور.اجازه پرواز ندارم.بالاجبار همه باهم،به دل جاده میزنیم.یک هفته به قرارمان بادکترمانده.ولی حالم ،حال دگرگونه ایست.چاره ای نیست.میرویم توکل به خدا...شاید زودتر قصد زمینی شدن کنی...
11 اسفند 1394

یک اربعین

یک اربعین مانده به آمدنت... واین روزها چه کند میگذرند.انگار عقربه های زمان ایستاده اند... اما به دلم نهیب میزنم که صبور باش... راهی نمانده دیگر...
11 اسفند 1394

روزشماری

انتظارمان برای آمدنت روزشمار شده است دلبرک زیبا فقط ٥٠ روز... ومن نمیتوانم باورکنم که کمتر از دوماه مانده به آغوش کشیدنت به بوسیدنت...بوییدنت...لمس دستان ظریفت... بی صبرانه منتظرت هستیم...  
11 اسفند 1394

امتحانات ترم پنجم

پنجمین ترم درسی را باهم بودیم.امتحانات با تمام سختی ها خداراشکر به خوبی گذشت. بعد از پنج روز،به خانه بازگشتیم.خانه تکانی در پیش داریم.باید خانه ها را بتکانم برای آمدن مهمان کوچکمان. خدا مارا یاری کند در شهر غریب.  
11 اسفند 1394

شود عدو سبب خیر...

آنفولانزا...بله همین بیماری سبب خیر شد که ما باز به شهر بهشت و پابوس ارباب بیاییم.روزهای حضوردر شهر بهشت،زیباترین روزهای زندگی هر دلداده ای میشود. آزمایش و سونو را انجام میدهم.دکتر رستمی هم ما را ویزیت میکنند.همه چیز خوب است.هفته اول اسفند قرار ما با دکتر برای انجام مقدمات تولد فرشته زیبای ما...
11 اسفند 1394

دریا...

دل به دریا زدیم.... وبه دریا زدیم...با بچه ها...جای همگی خالی.هواعالی...دریاآرام... روح و جسم خسته امان کمی در سواحل نیلگون خلیج همیشه فارس،خستگی زدود. قسمت شیرین سفر هم خرید انواع لباس و اسباب بازی بود برای پاره های تنمان.وچه شیرین است خرید برای عزیزترین ها در زندگی...  
11 اسفند 1394

شبی سخت...

نیمه شب است.ازدردپهلو بیدارمیشوم.به خود میپیچم.تنها...انگارهمین تنهایی دردم را تشدید میکند.علائم درد، مرا به آپاندیس مشکوک کرده است.خدای من...اگرآپاندیس باشد... طفل پنج ماهه ام چه میشود؟ شب را با دلهره به صبح رساندم.وباز ساعت ۱۱ ازدرد بیتاب...ودوستانم به دادم رسیدند.تا بیمارستان وجودم همه دلهره بود.بعداز انجام آزمایش،احتمال آپاندیس رد،وسنگ کلیه جای آن را میگیرد.خیالم راحت میشود. روز بعد،سونوی کامل... سلامت کلیه ها و معده و کبد و.... ومهم تر از آنها ،سلامت طفل معصوم من... و باخبرشدن از اینکه فرزندی که در وجودمن رشد میکند بزرگ مردی است کوچک... مژده سلامتی فرزندمان  را به همسرم ،که درسفراست،میرسانم.والبته پسر بودنش را ...
11 اسفند 1394

اولین دیدار

۱۲ هفته ازباهم بودنمان گذشت.بی صبرانه منتظر بودم که صدای قلب کوچکت را بشنوم.دقایق به کندی میگذشتند.۴٠ دقیقه انتظار درمطب،و بعدازآن،من بودم وصفحه مانیتور،دنیایی از احساس های متضاد،دلهره وشادی آمیخته باهم،وسپس... دیدن تصویری مبهم از جگرگوشه ام... خبر سلامتیش... وشنیدن صدای قلب پاره تنم... خداوندا شکر...
10 اسفند 1394