علی آقاعلی آقا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره
آبجی عفیفهآبجی عفیفه، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
شریفه بانوشریفه بانو، تا این لحظه: 4 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک، علی من

سلام.مامان یه فرشته پاک، که میخواد خاطرات پسر کوچولوش جاودانه بشه

انتخابات

رای میدهم بخاطر ادای وظیفه سلام به گل پسرم دوره قبل انتخابات مجلس شما ده روزه بودی . شمارو پیش عزیز گذاشتیم و با آبجی رفتیم رای دادیم. و این دوره ماشاءالله مردی شدی واسه خودت و همراه منو آبجی جون اومدی پای صندوق همیشه در صحنه باش عزیزم ...
2 اسفند 1398

نقاشی جدید

سلام گل من این روزا شکر خدا به نقاشی و کاردستی علاقه مند شدی. تازگی موقع آدمک کشیدن براش بدن هم میکشی. اینجا خودت و آبجی عفیفه رو کشیدی که بقول خودت آبله مرغون گرفتین فدای اون قوه تخیلت موفق باشی ...
1 اسفند 1398

علی جونم چهارساله شد

سلام به پسر نازم با دو روز تاخیر تولدت مبارک گل نازم. امسال، میخواستم برات یه تولد پسرونه بگیرم اما برنامه خیلی یهویی طور دیگه شد. از اونجایی که امسال تولدت روز بعد از میلاد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بود، شب عید باباجون برای من کیک خریدن و روز مادر رو جشن گرفتیم. شام میلاد هم قرار بود عمو سید بیان دور هم باشیم . به بابایی گفتم فردا تولد شماست، گفتن پس بقیه رو هم بگین بیان همین امشب جشن تولدشو بگیریم. اینجوری شد که یه تولد ساده اما خیلی شاد برات گرفتیم و کلی با دوستات بازی کردی. بقیه عکسات توی گوشی باباجونه. اما عکسای این دفعه مشهد که دایی جون زحمت کشیدن بردنتون شهربازی معارفی همیشه دلت میخواست ...
29 بهمن 1398

۲۲بهمن و سلیمانی ها

من هم سلیمانی ام ای ترامپ از من بترس از همه سلیمانی های ایران بترس روزی خواهیم آمد با لباس مقدس سپاه قدس و عکس سردارمان کاخ سیاهت را جهنم خواهیم کرد برایت هرچند همین حالا هم ، ثانیه ثانیه عمرت ، از ترس مواجهه با ما جهنمی میگذرد. وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد... لشکر صاحب زمان آماده است ان شاالله... ...
22 بهمن 1398

سفر مشهد

سلام به گل پسر خودم اومدم برات از خوشمزه کاریات بنویسم نفسم هنوزم شیرین زبونی و حرف ر ، ل تلفظ میکنی. عاشق پلیس شدن و پاسدارهایی برات پارچه خریدیم دادیم خیاط برات یه لباس تا راهپیمایی ۲۲ بهمن بدوزه. تموم بشه عکسشو میذارم. راستش قرار بود خودم برات بدوزم اما حقیقتا شریفه نمیذاره بشینم پای خیاطی. این ترم درسی هم تموم شد و شما بازم موقع امتحان رفتن من بهانه میگرفتی و چندتا امتحان باهام اومدی. دوتا امتحانم که کنارم سرجلسه خوابت برد. کلا توی حوزه امتحانی همه مراقبین و خانومایی که میومدن امتحان بدن منو میشناختن که با سه تا بچه میرم امتحان. مسوولیت پذیر تر شدی . تا حدودی کارای خودتو انجام میدی . و اینا به لطف تولد خواهر کوچول...
20 بهمن 1398

انتقام بعدا، فعلا سیلی

سلام گل پسرم امروز صبح، بعد از چند روز سخت و پر غم، دلمون با خبر موشک باران سپاه ، شاد شد. بزرگترین پایگاه نظامی امریکایی ها در عراق، هدف موشک های سپاه پاسداران قرار کرفت. دست برادرهای غیور سپاه درد نکنه. خدا قوت دلاوران. اما واکنش شما به این ماجرا: علی:مامان، این موشکا دارن مو زرده(ترامپ) رو میزنن؟ مامان: نه پسرم دارن سربازاشو میزنن. علی: دیگه نقشه های امریکا، نقش بر آب شد. دیگه نقشه هاشون خراب شد. دیگه نقشه ای ندارن. کلی هم خوشحالی و ذوق زده شدی. الهی فدات بشم که اینقدر فهمت میرسه. امیدوارم به آرزوت برسی و بقول خودت پلیس نوپو بشی. ...
18 دی 1398

خداحافظ سردار

بدترین خبری که ایران ، بعد از رحلت امام بزرگوار شنید، به نظرم خبر امروز صبح بود. سردار بزرگ ایران، قاسم سلیمانی عزیز، آسمانی شد. منتظر اقدام قاطعانه شیرمردان ایرانی هستیم. آرام بخواب که راهت ادامه خواهد داشت... ...
13 دی 1398